روز دکوی به محض تاریک شدن ما شام می خوردیم و می خوابیدیم تازه برق آمده بود و بعضی ها تا برقو خموش چراغو می داشتند معمولا ساعت 10 شب محمود کارخونه با دو بار خاموش روشن کردن علامت می داد و بعد خاموش می کرد کمی از شب گذشته بود که ناگهان صدای جار عبد ا ملاحسن بلند شد صبا ه کشمون سقله او مهی درو ست و چند بار تکرار شد من از این خبرخیلی خوشحال شدم چرا که فردا می توانستم با باباپیر بروم کشمون سقله  ، آن شب منگال ها و اره های وعدال ویا در جرک دیوال آماده استفاده شدند  و صبح روز ور اومد و شوگیر  اکثر افراد ده از مردینه و عورتینه و جره جاهل و بچه و حتی مادر با بچه قماری راهی درو بودند همه یا پیاده بودند یا چاروا داشتند و ازسایر وسائط نقلیه  حتی  از تپ تپی خبری نبود کشعرد شان مثل راهپیمایی امروزی بود منم ورطار شدم که می خواهم بیایم بابا پیر سالار کشمون سقله بود یادم نمی اید کدوم سرکار بود ولی کشمون سه قلعه شش سرکار داشت کشمون خزمی و خوشو هم همینطور ، فردا صبح خوشحال و اعجید  به منزل بابا
آخرین جستجو ها